خودنویس



ابان عزیز تو تمام میشوی و من دلشوره تمام زمان های گذشته را در تو جا میگذارم تا روایت خستگی هایم را به فردا و فردا هانگویم و منی دیگر در جایی ساکت گوشه چشمان باران زده ات برای همیشه جا بماند منی که با تردید به گیجی مطلقی از جنس خواب رسیدم به جنس غروب های جمعه ای که پر از سردرد هستند

ابان عزیز سال 98 دل من هیچوقت برای تو و تمام اضطراب هایت تنگ نمی شود می دانم این عین بی انصافیست که تو را در قفسه ای کنار زیرزمین متروک خاطراتم بگذارم اما بگذار فراموش کنم که چطور فراموش کردم و قالب های پوشیده به تنم را دردیدم و پیله جدیدی تنیدم که خفگی شرط اول ورود به آن بود

دلم تنگ شد برای خودم برای دختری که می خواست اما نمیتوانست  از پس همه چیز بربیاید

خرما و خدا در این برحه زمانی حساس در دورترین فواصل و نقاط از یکدیگر قرار دارند و من فاقد دو دست با عضله های کشسان هستم

صدایم حالا ساکت است با رگه ای از غرور که مرموز و زیرکانه به همه نگاه میکند

صدایم حالا ساکت است 

کلمه ها به حنجره ام چسبیده اند و جیغ زنگ دارو ممتدی که از حلق گوشی مذمومم بیرون میدود هم نمی تواند من را به حرکت وا دارد.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

لوله پلیکا و اتصالات یو پی وی سی تکنولوژی و رایانه Farhad Azish Life-wise زندگی آسان نیست....... تعمیر کولر گازی در رشت آسایش گستر _ خدمات نظافت و شستشو در شیراز وبمستر وبلاگ شخصی فرشاد دهقانی کلبه عطر